خونه ی ما

سفرنامه مشهد

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ق.ظ

سکانس ششم (هتل - اتاق 223)

حدودای ساعت 8 صبح بود که رسیدیم هتل...خونه که بودم سرچ کرده بودم و تقریبا

موقعیت و شکل شمایل هتل و اتاقا رو دیده بودم.هتل دقیقا سر یه چهار راه بود که ما

اون طرف چهار راه وایساده بودیم بودیم و مثه گیجا این طرف و اون طرف رو نگاه میکردیم

 و هتل ده طبقه روبرومونو نمیدیدم خب البته ناگفته نمونه که شب قبلش هیچی

نخوابیده بودیم و این حواسپرتی اصنم ربطی به گیج بودنمون نداره (حالا بعدنا تو 

یه پست حواسپرتیامونو میگم روحتون شاد بشه اصن)

خلاصه اینکه پیدا نمیکردیم دیگه...ها چیه مگه؟پیدا نمیکردیم خب دیگه رفتیم از یه

 سوپری سر چهار راه پرسیدم کجاست این هتل پس؟

یه لبخند خوشگل زد و گف اونور خیابون...ما هم سریع صحنه رو ترک کردیم که کمتر خجالت 

زده بشیم بخاطر کم بینایی مون

وارد  لابی هتل که شدیم کنار در ورودی یه سفره عقد خوشگل چیده بودن ...که من از اول

مسافرت تا آخرش به همسر گفتم یادت باشه بریم کنار سفره عقده عکس بگیریم آخرشم 

نشد که بشههمسری بی ذوق

رفتیم پذیرش و شناسنامه و کارت ملی هامون و دعوتنامه رو دادیم و اتاق رو تحویل گرفتیم و

به سرعت نور لباسامونو عوض کردیم و پریدیم زیر پتو و یه خواب راحت...عاقاهه گفته بود ساعت

 9 و نیم چایخونه باشید که مسوولین برنامه ها رو براتون توضیح بدن ... آه از نهادمون بلند شد...

ولی همسریه از خود گذشته ی من گف تو استراحت کن من میرم...یه کم خوابیدیم و همسری 

پا شد رفت و من رفتم برا نیمه دوم خواب

بعد از حدود نیم ساعت با یه چند تا برگه و یه چادر سفید برگشت و رفتیم برا نیمه سوم

خواب...ینی حتی یه کلمه حرفم نزدم که خواب از چشمم نپره یهو 

حدودای ساعت 2  بود که بیدار شدیم و رفتیم رستوران برا ناهار...همسری روزه بود و باید تهنایی

 غذا میخوردم...یه جورایی دلم نمی اومد بدون عاقا سید غذا بخورم ینی اصن از گلوم پایین نمیرف.

قرار بود یه ربع دیگه بریم حرم برا مراسم افتتاحیه.دو سه تا قاشق خوردم و رفتیم جلو در هتل که 

از اتوبوسا جا نمونیم.


سکانس هفتم (حرم - رواق شیخ حر عاملی)

حدود  5-6 تا اتوبوس جلوی در پارک بودن که عروس داماد ها رو برسونن حرم.من و شاه داماد

 سوار اولین اتوبوس شدیم ...رسیدیم حرم گفتن عروس خانوما لدفن چادر سفیداشونو سر کنن

...چی شده؟ کیه در میزنه؟ چادر سفید؟ کی؟ کو؟ کجا؟ بله دیگه اونوقتی که سادات خانوم

میخوابن و جلسه توجیهی رو شرکت نمیکنن این میشه دیگه...خب حالا خسته بودی و جلسه

 توجیهی رو نرفتی ، اون برگه رو بهتون دادن چرا مطالعه نکردی هیچی دیگه بین اون همه عروس

 با چادر سفید من با چادر مشکی قشنگ قابل تشخیص بودم...اصن من همیشه دوس داشتم 

خاص باشم...اگه منم چادر سفید سر میکردم که دیگه تو فیلم مشخص نبودم ( از کل مراسمای

 این چن روز فیلمبرداری کردن و روز عاخر سی دیشو بهمون دادن) .

رفتیم رواق و عاقا دوماد ها یه طرف نشستن و عروس خانوما یه طرف...وسطمون میله آهنی بود

 که شئونات اسلامی حفظ بشه

سادات خانوم هم با اعتماد بنفس کامل با اون چادر مشکی رفت نشست ردیف اول.

برنامه شروع شد و اول یه قاری بین المللی اومد برامون قرآن خوند و بعدم یه گروه تواشیح برنامه اجرا کرد

 و سپس یه حاج آقای جوان با ردای طوسی پیام رهبری خطاب به ما زوج های جوون رو خوند و بعدم حاج

عاقا راشد یزدی با اون لهجه شیرین و حرفای دلنشیش کلی توصیه های همسرداری و چطور با زن و

شوهرمون رفتار کنیم برامون گفتن و بعدم میثاق نامه رو همه با هم خوندیم (گفتم میثاق نامه ! میثاق نامه

 هم یادمون رفته بود ببریم یادمون رفته بود که ینی من که اصن نمیدونستم چون جلسه توجیهی رو

نرفته بودم ، همسری هم که رفته بود گویا یادش رفته بود :/ ) خلاصه بلند شدیم و مجریه هی کلمه کلمه

 میثاق نامه رو خوند و ما تکرار میکردیم ... که عهد میبندم که دمار از روزگار شوهرم در بیارم...پیمان میبندم

 که نذارم شوهرم یه لحظه آرامش داشته باشه...یادم نرود که قشنگ برنامه ریزی کنم که یه قرون از حقوق

 شوهر نمونه برا آخر ماه...عهد میبندم که حرص شوهرمو در بیارم به روش های مختلف...بله اینا بودن 

متن میثاق نامه

دیگه برنامه ها تموم شدن و  قرار شد همونجا نماز جماعت بخونیم...بعد از نماز هم مسابقه حفظ قرآن

 بود...حفظ جز یک، جز سی و پنج جز اول...که من همسری دوتایی حفظ جز یک رو شرکت کردیم.

بعد از مسابقه هم دیگه برنامه نذاشته بودن برامون و وقتمون آزاد بود...تصمیم گرفتیم باز تا هتل پیاده

 بریم و یه کم خیابون گردی و مغازه گردی کنیم...وختی رسیدیم هتل هنوز تایم شام نشده بود اما از

اونجایی که ما یه عروس دوماد خاص بودیم رفتیم رستوران و به صورت اختصاصی و دربست نشستیم

شاممون رو در کمال آرامش به همراه یه موسقی ملایم میل نمودیم و بعدم پا شدیم رفتیم اتاق ...یه

کم تلویزیون دیدیم و صحبت نموییدیم و هله هوله خوردیم...(این وسط یه مسابقه برداشت آزاد که تو

کافی شاپ هتل برگزار میشد رو طبق معمول یادمون رف شرکت کنیم...فرداش یادمون افتاد بعدم به

خودمون دلداری دادیم که اصن چه بهتر که یادمون رف...اصن بدردم نمیخورد...اصن جالبم نبود...کار 

دیگه ای از دستمون بر نمی اومد خب)

 و پرونده روز اول مسافرت با یه خواب دلچسب بسته شد.

و این قصه کماکان ادامه دارد.

  • ۹۴/۱۲/۲۰
  • سادات خانوم

نظرات (۱)

اون میثاق نامه حرف نداشت:)))
پاسخ:
:))
نه جانه من غیر از اینه؟ :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی