خونه ی ما

از وقتی که متوجه میشی آقا دعوتت کرده تا وقتی خودتو تو حرم میبینی چند ماهی طول

 میکشه...هیچوقت نمیتونستی باور کنی خودت و آقا سید در قالب عروس و داماد به مشهد

 و ازدواج دانشجویی دعوت بشید...یه مسافرت معرکه...بینظیر...رویایی و شیرین.


بماند که از جانب خونوادم یه کم اذیت شدیم که سخت اجازه دادن بریم ، چون تو دوران عقد

 بسر میبریم ، ولی خب اگه با دید مثبت نگاه کنیم حتی پروسه راضی کردن مامان بابای عزیزم

هم خاطره انگیز بود که از یه طرف دلشون نمی اومد مانع یه همچین سفر معنوی بشن و از یه

طرف هم عرف متاسفانه کمی دست و پاگیرشون بود.


یه سری اتفاقات دوست نداشتنی طی دو سه روز اخیر افتاده که چمدونت رو با دلخوری و اشک

 میبندی...تا جاییکه باز اون خر درونت شورش کرده و میگه نرو...وای ولی مگه میشه؟دعوت نامه

رسمی از امام رضا داریم اصن مگه سعادتی از این بالاترم هس؟ آرومتر میشم...توکل میکنم به خدا

 و اشک میریزم...این دفه ولی اشکم اشک پر کشیدنه دله...دلم زودتر از خودم راهی حرم شده.


آقا سید میاد دنبالم و خداحافظی با خونواده  و قرآن و صدقه و آب پشت سرمون ، میریم خونه

مادر همسر باز هم خداحافظی و  قرآن و صدقه و آب پشت سرمون ...یه جورایی نگرانی تو چشم

دوتا خونواده ها بود  که خدایا بچه هامونو سپردیم دست خودت...حالا این نگرانیه شامل همه چی

میشد هم اینکه اولین مسافرت دو نفرمون بود هم اینکه یه جورایی امتحان پس دادن از اعتمادمون

 به همدیگه و جواب بله دادن به هم و حالا میخواستیم امتحان کنیم واقعا ما دو تا برا هم ساخته شدیم؟

چون تا قبلش نهایتا 10-12 ساعت پیش هم بودیم ولی الان میرفتیم که چند روز همدیگه رو محک بزنیم

که به خودمون ببالیم که انتخابمون بهترین انتخاب بوده.


سکانس اول (شب - جاده - مسیر فرودگاه)


چقدر بده که ما خانوما نمیتونیم داد و بیداد کنیم خودمونو خالی کنیم و بعد به ادامه زندگی بپردازیم

 که اگه اینجوری بود آدم سبک میشد...همین که آقا سید بهم میگه بالا چشمت ابروعه بغض میکنم

 و واویلا تا حداقل دو سه روز اخمو و بداخلاقم(ولی اینم بگم که خدا رو شکر نسبت به اطرافیان و

زوج هایی که میبینم ، گوش شیطون لال چشم شیطون کر اصلا هیچ تنشی نداریم تو زندگیمون

و همه چی آرومه و ما واقعا خوشبختیم که البته صحبت در این مورد یه پست مجزا میطلبه) و اینم اضافه

 کنم که آقا سید یه همسر نمونه و یگانه اس و یک در دویست هزار پیش میاد که سیده خانومشو

اذیت کنه ولی خب گاهی وقتا پیش میاد دیگه کاریشم نمیشه کرد.

حالا با این مقدمه حتما متوجه شدید که رابطمون  یه کم نمکـــآب(!) بود.خلاصه اینکه شب و جاده و

سکوت بود...شاهزاده گفتن یه آهنگ بذار ...منم که مترصد فرصت بودم که یه آهنگ غمگینانه و معترضانه

 یه جورایی به خورد آقای همسر بدم  سریع آهنگ افسار محسن چاوشی رو پلی کردم...عاقا یه کم

اخماش تو هم رفت ولی خب سکوت کرد و گوش داد(گفته بودم بی تو میمیرم ولی اینبار نـــــــــــــه...گفته

بودی عاشقم هستی ولی انگار نـــــــــــــــه و ادامه آهنگ )

آهنگ که تموم میشه ازم میخواد یه آهنگ خوب بذارم و سیده خانوم از اونجایی که خانومه خوبیه اولین

آهنگ عاشقونمونو میذارم و بطور ملموس حال خودم و آقا سید یهو صد درجه خوب میشه و دست آقا

سید آروم دستمو لمس میکنه و گرمای دستش و تزریق محبت و عشق و انرژی از طریق دست به 

تک تک سلولای بدنم.


سکانس دوم (فرودگاه اصفهان)


ساعت 10 و چند دقیقه ی شبه که میرسیم فرودگاه...تا پرواز حدود نیم ساعت وقت

 داریم ...ماشین >>> پارکینک

 ، چمدون و بقیه وسایل رو برمیداریم و راهی سالن انتظار میشیم که البته اصلا معطل نمیشیم

و چک کردن کارت شناسایی و بلیط و بازرسی و خداحافظی با چمدون تا فرودگاه مشهد و 

بعدشم اتوبوس و هواپیما .


سکانس سوم ( هواپیما)


هواپیمایی تابان یه چیزی دز حد اتوبوس دو طبقه های سال 1312  ینی ما گفتیم

 با این همه پول بلیطی که دادیم حتما هواپیمای اختصاصی برامون گرفتن...پذیراییم که 

انگار جلو گنجشک دون بریزن

ولی همین که هواپیما از زمین کنده میشه و تو از بالا به پایین نگاه میکنی و همه چی زیر پاته

درست مثه اینه که داری از بالا به زندگیت نگاه میکنی...از اون بالا همه چی کوچیکه مشکلات

کوجیکه همه اون دغدغه هایی که ما رو زمین بخاطرشون کلی اعصابمونو به هم میریزیم.

تا وقتی پایین باشیم همشون دور و ورمونن و آزار دهنده پس بیایید به مشکلاتمون از بالا نگاه

کنیم که کوچیک و قابل حل باشن (اه چه شعاری شد و نچسب )

بقیه مسیر سرم رو شونه آقا سیدمه...هم آرامش دارم هم امنیت...مرد من مثه یه کوه محکم

 و استواره و با وجودش همه زندگیم قشنگه..خدا حفظش کنه.

یکساعت و ده دقیقه پرواز تموم میشه و خانوم مهماندار با کلی صدا نازک کردن و ناز و عشوه یه سری

 فرمایشاتی میفرمایند.

لندینگ و بای بای مهماندار و اتوبوس و سالن تحویل چمدون فرودگاه مشهد.


از اونجایی که میخوام یه سفرنامه پر و پیمون بنویسم و تو یه پست  نمیشه این همه خاطره یه

 جا بیان بشه ارجاعتون میدم به پست های بعدی که اونا با عکسن البته

پس وعده ما جمعه 7 اسفند پای صندوق های رای  نه نه ینی چیزه وعده ما پست های

 بعدی دیگه...چن بار یه مطلب رو میگن عاخه؟


  • ۹۴/۱۲/۰۸
  • سادات خانوم

نظرات (۲)

:-)))
پاسخ:
:D
زیارت قبول
چندی از عشقولانه های تان با آقای همسر را خواندیم و کیفور شدیم.
فقط عجالتا حالا که خرتان از پل گذشته از ما مجردها یادتان نرود.
آقا سید دعا بفرمایند شما آمین بگویید.:-)))
پاسخ:
ما که همیشه فکر و ذهنمان مجردهاس که :))
تو فک کن چی بشه یه عاقا سید دعا کنه یه سیده خانوم آمین بگه...اما متن دعا با ریز جزییات در نظر بعدی فراموش نشه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی